سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یکى از مردمان نیکوکار به بازار رفت که غلام (بنده اى) بخرد. غلام زر خریدى را به او عرضه کردند، به آن غلام گفت : نام تو چیست ؟
گفت : فلان ، خریدار گفت : چه کاره اى ؟ غلام گفت فلان ، شخص خریدار به برده فروش گفت : من این غلام را نمى خواهم ، غلام دیگرى بیاور. هنگامیکه غلام دیگرى آورد آن شخص خریدار به آن غلام گفت : نام تو چیست ؟
غلام گفت : هر نامى که تو بگذارى .

مولا گفت : خوراک تو چیست ؟ غلام گفت : آنچه تو عطا کنى .

مولا گفت : چه نوع لباسى مى پوشى ؟ غلام گفت هر لباسى که تو به من بپوشانى .
مولا گفت : چه کاره هستى ؟ غلام گفت : هر دستورى که تو بفرمائى .

مولا گفت : چه چیز را اختیار مى نمائى ؟ غلام گفت : من بنده هستم بنده که از خود اختیارى ندارد.
مولا گفت : این بنده حقیقى مى باشد. این بنده را باید خرید!! ...


نام کتاب : زبده القصص
مؤ لف : على میرخلف زاده






تاریخ : سه شنبه 92/11/8 | 2:7 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.